جدول جو
جدول جو

معنی علف خواره - جستجوی لغت در جدول جو

علف خواره
(بُ نِ)
علفخوار. علفچر. که علف خورد، (اصطلاح طبیعی) حیوانی که از علف و دیگر مواد نباتی تغذیه میکند. ج، علف خوارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علف خواره
آنکه علف خورد علف خوار، جانوری که از علف و مواد نباتی دیگر تغذیه کند، جمع علف خوارگان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل خواره
تصویر گل خواره
کرم خاکی، خراطین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف خوار
تصویر علف خوار
هر حیوانی که خوراکش منحصر به علف باشد مانند گوسفند، گاو، آهو، اسب و امثال آن ها، کنایه از چراگاه، علف زار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ خوا / خا جَ / جِ)
غجدوانی بخارائی. از فرستادگان چنگیزخان مغول به دربار سلطان محمد خوارزمشاه. پس از آنکه دو دولت چنگیزی و خوارزمشاهی هریک بسبب فتوحات خود، خاصه ازمیان رفتن قراختائیان هم مرز شدند، گروهی از بازرگانان مسلمان نزد چنگیزخان رفتند و مقداری پارچه های زربفت به خدمت او بردند و خان به بهای خوب کالای ایشان را خرید و جمعی از بازرگانان رعیت خود را به خوارزم فرستاد با هدیه های نفیس. فرستادگان چنگیز در ماوراءالنهر بخدمت خوارزمشاه رسیدند. محمود خوارزمی که ’یلواج’ یعنی فرستاده خطاب می شد و این علی خواجه بخارائی یا غجدوانی و یوسف اتراری از جملۀ فرستادگان بودند. چندی بعد در ماه صفر سال 617 هجری قمری که جوجی خان فرزند چنگیزخان مغول، شهر ’جند’ را مسخر ساخت و آنجا را غارت کرد همین علی خواجه را به امارت آن شهر گماشت. (از سیرۀ جلال الدین) (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 30) (تاریخ مفصل ایران، مغول چ عباس اقبال ص 22 و 34)
ابن عمرشاه سمرقندی. وی در سال 691 هجری قمری حاکم یزد بود و در عهد او واقعه ای برای یکی از صاحب ملکان روی داد که در تاریخ حبیب السیر نقل شده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
دهی است از دهستان بناجو، بخش بناب شهرستان مراغه. واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری بناب و 3 هزاروپانصدگزی باختر راه ارابه رو بناب به میاندوآب. ناحیه ای است جلگه و باتلاقی و دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی و 279 تن سکنه. آب آن از رود خانه صوفی چای و از چاه تأمین می شود. و محصول آن غلات و کشمش و بادام است. اهالی به زراعت اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ نَ / نِ)
خانه ای که در آن کاه انبار کنند. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از دنیا و عالم کون و فساد است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ مِ خوَد / خُدْ)
مخفف علف خوار. هر حیوانی که بر آخور بسته شده و درآن خوراک خورد، مانند اسب و خر و استر. (ناظم الاطباء) ، شکم پرست و پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علف خواری
تصویر علف خواری
گیاهخواری خوردن علف گیاهخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خوار
تصویر علف خوار
گیاهخوار، چرنده آن که علف و گیاه خورد گیاهخوار، چراگاه علف زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف شوره
تصویر علف شوره
گیاه شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خانه
تصویر علف خانه
کاه انبار
فرهنگ لغت هوشیار
کرم خاکی خراطین: اما هیچ ناقصتر از خراطین نیست و او کرمی است سرخ که اندر گل جوی بود و او را گل خواره خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خور
تصویر علف خور
جانوری که علف خورد، پرخور شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده، علف چر، گیاهخوار
متضاد: گوشتخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف خوار پستاندار علف خوار
فرهنگ گویش مازندرانی